روزنه ای به سوی آسمان

از اموزش بگیر تا حرف دل ، هر چی که دلمو سبک کنه

روزنه ای به سوی آسمان

از اموزش بگیر تا حرف دل ، هر چی که دلمو سبک کنه

بازی تنهایی با حس

گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسباند، شوق می آمد ،

دست در گردن حس می انداخت و فکر بازی میکرد

عجیب است دریا...


دقت کردی؟
عجیب است دریا...
همین که غرقش می شوی ,  پس می زند تو را...
درست مثل بعضی از آدمها...


هیچ انتظاری از کسی ندارم!

 و این نشان دهنده قدرت من نیست!

 مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است…

آرزوها رفته برباد

باز باران، با ترانه، می خورد بر بام خانه...

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روزباران،گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر،کجارفت؟ خاطرات خوب و رنگین،

در پس آن کوی بن بست،در دل تو،آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز؟ غرق در غم های امروز،

یاد باران رفته از یاد، آرزوها رفته برباد